اشعار زیبا

♥یـــــوسف زهـــــــرا ♥

ارتباط از طریق یاهو مسنجر
1
محل تبلیغات شما
2
محل تبلیغات شما
3
محل تبلیغات شما

عضویت درخبرنامه

تبلیغات شما

برگ گرافیک

اشعار زیبا
بازديد : 1265

خواب دیدم مرده بودم
خسته و افسرده بودم
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
ترس بود و وحشت و تنها شدن
پیش درگاه خدا رسوا شدن
هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟
آن یکی فریاد زد رب تو کیست ؟
ای گنهکار سیه دل بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
گفتنم عمر خودت کردی تباه
نامه اعمال تو گشته سیاه
ما که ماموران حق داوریم
تک تو را سوی جهنم می بریم
نا امید از هر کجا و دل فکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانیش فوق کهکشان
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
گیسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسیان حلقه به گوش
لب که نه سر چشمه آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
بر سرش دستمال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کی به زیبای تو گل می رسید ؟
پیش او یوسف خجالت می کشید
در قدوم آن نگار مه جبین
از جلال حضرت حق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتم این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت : آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا این چنین تنها شده
 کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گـریه کرده بعد شیرش داده است
این که میبینید در شور است و شین
ذکر لا لا ئیش بوده یا حســیــن
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عـکس من را بر دل خویش قاب کرد
بار ها بر من محبــت کرده است
سینه اش را وقــف هیـئـت کرده است
سـیـنه چــاک آل زهــرا بوده است
چــای ریــز مجــلس ما بــوده اســت
ایـنــکه در پـیـش شـما گردیــده بَــد
جسم و جــانش بــوی روضــه میدهد
بـا ادب در مجلس ما مینشست
او به عشق من سر خود را شـکـست
پــرچـم من را به دوشـش میـکشــید
پــا بــرهــنـــه در عــزایم میـدویـــــد
اسم مــن راز و نیــازش بوده است
تـٌــربـتم مهر نمـــازش بـوده است
اقــتدا بر خواهرم زیــنــب نـمــود
گـــاه میــشد صـورتــش بــهــرم کبــود
حــرمت من را بــه دنــیا پــاس داشت
ارتــباطــی تـنــگ بــا عــبــاس داشت
نذر عــبــاسم بـتـن کــرده کــفن
روز تــاســـوعــا شــده ســقــای مــن
تــا کــه دنـیـا بوده از مــن دم زده
او غــذای روضــه ام را هـــم زده
بـــار هــا لــعــن امیه کــرده است
خویـــش را نــذر رقــیه کرده است
گــریه کــرده چــون بـــرای اکـبــرم
بـا خــود او را ســوی زهــرا میبرم
هــر چــه باشد او بــرایم بنده است
او بسوزد صـــا حــبش شرمنده است
در مــرامم نیست او تــنــهــا شــود
بــاعــث خــوشـحالــی اعــدا شود
در قــیــامت عــطــر و بــویــش میدهم
پــیش مردم آبــرویــش میــدهــم
بــاز بــالا تر به روی ســــر نــوشت
مــیــشود همــسایه من در بهــشــت
آری آری هر کــه پا بست منست
نــامه اعــمــال او دســت مـنـســـــــت


 

 

 




مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







[تبادل لگو با ما]

Friends
تمامی حقوق مطالب برای این سایت محفوظ میباشد. قالب طراحی شده توسط: برگ گراف و ترجمه شده توسط : قالب گراف